مغز، معنویت، و افسردگی

آیا اعتقاد به مذهب از مغز در مقابل افسردگی محافظت می‌کند؟

اخیرا تعدادی از مجلات روانپزشکی معتبر مقالاتی را در مورد پایین‌تر بودن ریسک ابتلا به افسردگی در میان افراد مذهبی یا معتقد به امور معنوی منتشر کرده‌اند. این مطالعات با بحث‌وجدل‌هایی روبه‌رو شده‌اند، سرمقاله‌ای این سوال را مطرح می‌کند: «چگونه می‌توان تصوری از اندازه‌گیری چنین موضوع مبهمی مانند دین یا معنویت داشت؟» و: «آیا مطالعاتی که به بررسی ارتباط دین یا معنویت با سلامتی می‌پردازند اصلا باید در مقالات علمی تجربی مطرح و یا گزارش بشوند؟»

سوال دوم سوالی است که تنها یک پژوهشگر دیرباور می‌توانست بپرسد. به‌عنوان یک متخصص بالینی که در سال ۲۰۱۴ در آمریکا کار می‌کنم، شاهدم که دین و معنویت بخش مهمی از زندگی بسیاری از افراد را تشکیل می‌دهند، و بر اساس تجربه‌ی من، می‌توانند فواید قابل‌توجهی را برای تاب‌آوری افراد داشته باشند. شاهد بوده‌ام که در هنگام وقوع آسیب، احتمال درگیری افراد غیرمعنوی با احساساتی مثل دوست داشته نشدن یا بی‌ارزش بودن بیشتر از افرادی است که از «حمایت» معنوی برخوردارند و حس می‌کنند، فارغ از هر اتفاقی که بیفتد، ارتباطی معنوی با نیرویی عظیم‌تر دارند. به‌علاوه، افراد معنوی و مذهبی ظاهرا کمتر درگیر سوالات وجودی مانند «چرا به وجود آمده‌ام؟ و هدف از زندگی‌ام چیست؟» می‌شوند، سوالاتی که افراد غیرمعنوی را آزار می‌دهند. از سوی دیگر، مذهبی بودن گاهی ممکن است به آسیب‌پذیری بیشتر با ماندن در حس گناه به‌خاطر خطاهای فرضی و حس کردن شکست‌های شخصی، به‌شکلی عمیق‌تر، به‌عنوان موضوعاتی معنوی منجر شود. همچنین، افرادی که عضوی از جامعه‌ای مذهبی هستند، اگر دیدگاه‌ها تغییر کنند و فرد از جامعه حذف شود، امکان دارد فقدان‌های ویران‌کننده‌ای را تجربه کنند که افسردگی را تشدید می‌کنند. این سوال علمی که آیا مذهب، در سطحی فردی، به روان فرد کمک می‌کند یا به آن آسیب می‌زند به نظر منطقی است.

معنویت بخش مهمی از تاریخ و تکامل انسان است، و توانایی ایجاد مفاهیم مذهبی یا ارتباط با دیگران بخشی از آن چیزی است که ما را از سایر حیوانات جدا می‌سازد. شواهدی از مناسک معنوی در خویشاوندان نزدیک نوع انسان، از جمله انسان هایدلبرگی و انسان نئاندرتال، که مردگان خود را دفن می‌کرده‌اند، وجود داشته است. در ۱۰۰،۰۰۰ سال قبل، انسان‌ها مردگان خود را با «اثاث قبر»، اشیاء مخصوصی که برای زندگی پس از مرگ لازم بودند، در غار قافزه دفن می‌کردند. سه دین مدرن ابراهیمی، مسیحیت، یهود، و اسلام از خاورمیانه آمدند به‌همراه کشاورزی، افزایش سریع جمعیت جهان، و بیماری‌های عفونی همه‌گیر و بیماری‌های جنسی مسری، که ممکن است توضیحی برای برخی از احکام مربوط به طهارت و تابوهای جنسی موجود در این ادیان و سایر اشکال مدرن دین مانند گروه‌های مذهبی مربوط به هند و آسیای شرقی باشد.

وقتی مطرح کرده‌ایم معنویت بخشی از انسان بودن است و به کارآمدی موضوع مذهب قائل شده‌ایم، داده‌های واقعی ما کدام‌ها هستند؟ در ژانویه‌ی ۲۰۱۲، اولین مطالعه‌ی طولی آینده‌نگر درازمدت در باره‌ی رابطه‌ی مذهب و افسردگی و ریسک ابتلا به افسردگی شدید به‌وسیله‌ی نویسندگانی از دانشگاه کلمبیا در نشریه‌ی گرین منتشر شد. این مطالعه به این دلیل انجام شد که بسیاری از مطالعات پیشین، که هزاران نفر را پوشش می‌دادند، ظاهرا حاکی از آن بودند که هرچه بیشتر فردی خود را مذهبی می‌دانست، احتمال کمتری برای افسردگی او وجود داشت. در این مطالعات مقطعی، امکان وجود سوگیری معنادار در رابطه هست. برای مثال افسردگی عمیق می‌تواند بر میزان معنویت فرد مبتلا تأثیر بگذارد، و شاید احتمال کمتری وجود داشته باشد که فردی که در جامعه‌ای مذهبی زندگی می‌کند که در آن بیماری روانی مورد پذیرش نیست افسردگی خود را گزارش کند. از سوی دیگر، بسیاری از افراد مشاوره را از افراد روحانی دریافت می‌کنند، و در دسترس بودن آسان در جمعیت‌های مذهبی می‌تواند اقدامی پیشگیرانه محسوب شود. دسترسی به داده‌های طولانی‌مدت‌تری برای دسته‌بندی برخی از جزئیات اهمیت دارد.

در مطالعه‌ی انجام‌شده در سال ۲۰۱۲، تعداد ۱۱۴ فرزند بزرگسال از والدین افسرده و غیرافسرده در مدت ۱۰ سال مورد بررسی و پیگیری قرار گرفتند. همه‌ی شرکت‌کنندگان کاتولیک یا پروتستان بودند، و مذهبی بودن آنان به وسیله‌ی مقیاس‌های خودسنجی در مورد اهمیت اعتقادات معنوی و حضور در کلیسا اندازه‌گیری شد. در طول این مطالعه‌ی ۱۰ ساله، احتمال تشخیص اختلال افسردگی شدید در میان افرادی که گفتند دین و معنویت از اهمیت بالایی برخوردار است حدود ۴/۱ کسانی بود که چنین ادعایی نداشتند. حضور مرتب در مراسم کلیسا و اعتقاد به یک فرقه‌ی مذهبی به‌شکل معناداری عامل پیشگیری یا افزایش ریسک ابتلا نبودند. انجام تجزیه و تحلیل بیشتر داده‌ها به علت کوچکی اندازه‌ی نمونه ممکن نبود، اما افرادی با سابقه‌ی افسردگی که خود را بسیار معنوی یا مذهبی می‌دانستند نسبت به آنانی که مذهبی نبودند دوره‌های عود افسردگی کمتری داشتند.

در مقاله‌ی دوم که در اواخر سال ۲۰۱۳ منتشر شد، همان نویسندگان بررسی تغییر بیولوژیکی جالبی را اضافه کردند. آن‌ها ضخامت قشر مخ افراد شرکت‌کننده در مطالعه را با استفاده از ام‌آر‌آی (MRI) در دو نقطه در طول پنج سال اندازه‌گیری کردند. قشر مخ نازک‌تر یا آسیب‌دیده در نواحی خاصی از مغز با فقدان همدلی یا رفتار جامعه‌ستیز بیشتر (۱) (۲) و ریسک بالاتر افسردگی هم‌بستگی دارد. در افراد سالم، تحریک نواحی خاصی از قشر مخ به‌وسیله‌ی عبور دادن نیروی مغناطیسی احساسات معنوی خاصی را برانگیخت (۳). همچنین، افرادی که به‌طور منظم مراقبه انجام می‌دهند ضخامت بیشتری از قشر مخ را در مناطق مهمی از آن و نیز فعالیت متابولیک زیادتری را در آن مناطق نشان می‌دهند. در مقاله‌ی منتشرشده در سال ۲۰۱۳، احتمال بالا بودن ضخامت قشر مخ در نواحی خاصی از آن در افرادی که خود را به‌شدت معنوی یا مذهبی می‌دانستند بسیار بیشتر از افرادی بود که خود را معنوی نمی‌دانستند. ضخامت قشر مخ با حضور یا عدم حضور آزمودنی‌ها در کلیسا هم‌بستگی نداشت. همانند مطالعات پیشین، به نظر می‌رسید ضخامت بیشتر قشر مخ از افراد در مقابل ریسک ابتلا به افسردگی محافظت می‌کند، و ضخامت کمتر قشر مخ ریسک ابتلا را در افرادی که سابقه‌ی خانوادگی افسردگی داشتند افزایش می‌داد.

این مطالعات چه‌چیزی را نشان می‌دهند؟ به دو طریق می‌توان نتایج را توضیح داد. یک توضیح این است که قشر مخ ضخیم‌تر با علاقه‌ی بیشتر به مسائل معنوی، هم‌بستگی میان افراد، و موارد دیگری از این قبیل ارتباط دارد و در عین حال از ابتلا به افسردگی جلوگیری می‌کند. توضیح دیگر این است که عادت به مراقبه و/یا تأمل در مورد مسائل معنوی در طول زندگی متابولیسم و عصب‌زایی را در مناطقی از مغز که منجر به تاب‌آوری در مقابل حوادث می‌شوند تحریک می‌کند و بنابراین ریسک ابتلا به افسردگی را کاهش می‌دهد. در رابطه با مسئله‌ی خاص ایجاد مقاومت در مقابل افسردگی، در واقع به نظر می‌رسد حضور در مراسم مذهبی اهمیتی ندارد.

بدیهی است که این مطالعات به دلیل کوچک بودن اندازه‌ی نمونه، روش مشاهده‌ای، و، همان گونه که سرمقاله‌ی مزبور اشاره کرده است، فقدان ترمینولوژی دقیق در زمینه‌ی اندازه‌گیری معنویت محدود می‌شوند. اما واضحا پایه و اساس نوروبیولوژیکی برای معنویت و ریسک ابتلا به افسردگی وجود دارد. احتمالا ضرری ندارد، و شاید بسیار مفید باشد که بیمار افسرده‌ی مذهبی را به‌سوی تأمل معنوی بیشتر، و بیمار غیرمذهبی را به مراقبه و تأمل بیشتر سوق بدهیم.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *